رسانه بیداری

مرکز توزیع کتاب و محصولات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در اهواز

رسانه بیداری

مرکز توزیع کتاب و محصولات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در اهواز

رسانه بیداری

مرکز رسانه بیداری با هدف ایجاد یک پاتوق فرهنگی با محوریت ترویج ایده های انقلاب اسلامی در حوزه های کتاب، ادبیات داستانی، شعر، رسانه های مکتوب، مستند، نرم افزارهای چندرسانه ای، کاریکاتور، و غیره، در تاریخ 5/11/89 با حضور حاج سعید قاسمی فعالیت خود را با هدف برداشتن گامی اساسی در انسجام و گسترش جبهه ی فرهنگی انقلاب اسلامی و ارتقاء فرهنگ انقلابی در میان نیروهای حزب اللهی شهرستان آغاز نمود . که از برنامه های دیگر این مرکز برگزاری همایش ها و کلاس های آموزشی می توان نام برد.
××××××
این وبلاگ توسط بچه های مرکز به عنوان محلی برای ایجاد ارتباط با دوستان و علاقمندان به محصولات جبهه فرهنگی و انتقال تجربیات و بیان خاطرات دوستان می باشد.
××××××
آدرس مرکز
شعبه یک: اهواز خیابان خوانساری بین نادری و کافی 2211725-2234205-2234204(0611)
شعبه دو : اهواز اتوبان آیت الله بهبهانی جنب حوزه امام خمینی (ره) 5530798(0611)
سامانه پیامک: 10001234512345

آخرین مطالب
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قیدار» ثبت شده است



 


قیدار آخرین رمان رضا امیرخانی است. فضای تاریخی کتاب تقریبا مانند رمان منِ او است و حتی علی فتاح هم که حالا در سنین پیری است و کوره آجرپزی پدر بزرگش را اداره می کند در این رمان یکی از دوستان قیدار است که دو سه باری در داستان حضور می یابد. کتاب از 9 فصل تشکیل می شود که اسامی فصل ها نیز جالب است همه به اسامی ماشین های آن دوران است. قیدار شخصی است بسیار ثروتمند، لوتی مسلک و البته بسیار بسیار جوانمرد که سفره برکتش همیشه و همه جا برای فقیر و غنی پهن است و دوست صمیمی جهان پهلوان غلامرضا تختی است که البته در داستان دیگر تختی وجود ندارد و به رحمت خدا رفته است. قیدار دارای یک گاراز بسیار بسیار بزرگ است با چندین کامیون و اتوبوس و تاکسی به اسم گاراژ قیدار و اکثر شخصیت های داستان نیز همین راننده های گاراژ هستند که اصلی ترینشان صفدر، ناصر اگزوز، هاشم شامورتی باز، نعمت هجده چرخ، شلتون، فری ینگه، پارکابی و... که همه از اطرافیان نزدیگ قیدار هستند.  رقیب اصلی یا همان دشمن قیدار نیز فردی است به نام شاهرخ که شاه دوست و غرب زده و متجدد است که او هم گاراژی دارد که قیدار و اطرافیانش به آن می گویند گاراژ قرتی ها یا همان شاهرخ قرتی. قیدار همه ی کارهایش از روی جوانمردی است و بعضی جاها خواننده را آنقدر در خود فرو می برد که باورش سخت می شود آیا همچین آدمی هم وجود دارد؟ مثلا قیدار با دختری ازدواج می کند که قبلا به او تجاوز شده است توسط همان قرتی ها.  قیدار در این قصه نیز از مریدان و ارادتمندان سید گلپا یا همان آیت الله گلپایگانی است که خود امیرخانی نیز ارادتمند اوست.

داستان با یک سفر شروع می شود که در واقع ماه عسل قیدار و همسرش شهلا جان است و آن ها در این سفر با یک مرسدس کوپه ی کروک آلبالویی متالیک راهی اصفهان به زیارت مزار پدر شهلا می روند برای گرفتن اجازه ازدواج اما هیچوقت به اصفهان نمی رسند و در راه با کامیونی تصادف می کنند که شهلا نابینا می شود و قیدار یک پایش برای همیشه لنگ می شود و از قضا کامیون مال گاراژ خود قیدار است و راننده ی معتادش به اسم نعش و از اینجا به بعد اوضاع و احوال قیدار بهم می ریزد و او دیگر آدم قبل نیست مدتی خودش را در اتاق گاراژ حبس می کند و راننده ها برای بیرون آوردن قیدار  از این حال و هوا از هیچ کاری فرو گذار نمی کنند حتی آوردن بزرگترین زن رقاص تهران به اسم مه پاره شبانه برای قیدار.

قصه همچنان در کش و قوص قیدار و بچه های گاراژ قیدار و بچه های گاراژ شاهرخ قرتی پیش می رود و می رسد به جایی که قیدار باز هم تصمیم به کار جوانمردانه ای می زند و شروع می کند به ساختن عمارتی به اسم لنگر که 2 طبقه است و طبقه بالا برای قیدار و شهلا و طبقه پایین برای معتاد ها و به قول قیدار سیاه و سفید ها که البته با حضور سید گلپا و جای پایی که قیدار از او در لنگر می گذارد به اسم لنگر پا سید معروف می شود و هر روز برو بیایی در آن است و یکی دیگر از نکات جالب دیگر این است که قیدار به جای آوردن سنگ برای معمار که می خواهد از آن ها برای پی ساختمان استفاده کند تمام کتابهایش را از اتاق گاراژ می آورد و معمار را قانع می کند که از آنها برای پی ساختمان استفاده کند.

در کل امیر خانی این کتاب را در ستایش جوانمردی و زنده کردن آن از دوران نه چندان دور ما برای زمان ما که تشنه جوانمردی هستیم نوشته است و به نظر بنده باز هم به پای منِ اویش نمی رسد.

یک مزه از کتاب :

به زبان سید گلپا :

خوش نامی قدم اول است...از خوش نامی به بدنامی رسیدن، قدم بعدی بود... قدم آخر، گم نامی است... طوبا للغرباء

به زبان قیدار :

گنده نامی، گندنامی، گم نامی... خوشا گم نامان! خوشا گم نامان!

علی هاجری
۱۵ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر