رسانه بیداری

مرکز توزیع کتاب و محصولات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در اهواز

رسانه بیداری

مرکز توزیع کتاب و محصولات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در اهواز

رسانه بیداری

مرکز رسانه بیداری با هدف ایجاد یک پاتوق فرهنگی با محوریت ترویج ایده های انقلاب اسلامی در حوزه های کتاب، ادبیات داستانی، شعر، رسانه های مکتوب، مستند، نرم افزارهای چندرسانه ای، کاریکاتور، و غیره، در تاریخ 5/11/89 با حضور حاج سعید قاسمی فعالیت خود را با هدف برداشتن گامی اساسی در انسجام و گسترش جبهه ی فرهنگی انقلاب اسلامی و ارتقاء فرهنگ انقلابی در میان نیروهای حزب اللهی شهرستان آغاز نمود . که از برنامه های دیگر این مرکز برگزاری همایش ها و کلاس های آموزشی می توان نام برد.
××××××
این وبلاگ توسط بچه های مرکز به عنوان محلی برای ایجاد ارتباط با دوستان و علاقمندان به محصولات جبهه فرهنگی و انتقال تجربیات و بیان خاطرات دوستان می باشد.
××××××
آدرس مرکز
شعبه یک: اهواز خیابان خوانساری بین نادری و کافی 2211725-2234205-2234204(0611)
شعبه دو : اهواز اتوبان آیت الله بهبهانی جنب حوزه امام خمینی (ره) 5530798(0611)
سامانه پیامک: 10001234512345

آخرین مطالب
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ارمیا» ثبت شده است




اِرمیا اولین کتاب رضا امیرخانیست که در سن 19 سالگی و در سال 69 آن را نوشته است . نوشتن داستان به قول خود او 6 سال طول کشیده و پس از اتمام، دوستانش نوشته ها را از او می گیرند و خودشان به اسم او چاپش می کنند و به عنوان هدیه به امیر خانی می دهند.

ارمیا جوانیست دانشجو و بچه ی بالا شهر تهران با شخصی به نام مصطفی آشنا می شود که بچه ی پایین شهر تهران است. ارمیا و مصطفی با اینکه از دو قطب و فرهنگ مختلف هستند و یکی بالای شهری و دیگری پایین شهریست اما بسیار باهم صمیمی و بهم وابسته می شوند جوری که لحظه ای از هم دیگر جدا نمی شوند و این ارمیاست که تحت تاثیر مصطفی قرار گرفته است و انگار باهم پیمان برادری بسته اند.

هر دو به جبهه می روند و یک روز که هر دو در سنگر هستند و یکی مشغول عبادت خمپاره ای درست وسط سنگر فرود می آید و فقط مصطفی است که شهید می شود و ارمیا زنده می ماند. از همین جاست که دیگر زندگی برای ارمیا تلخ می شود و این تلخی تا آخر برای او ادامه دارد. ارمیا حسرت می خورد که چرا او هم با مصطفی شهید نشد و مصطفی تنهایش گذاشت و بدتر از این وقتی است که تنها چند روز بعد جنگ تمام می شود و ارمیا در حسرت شهادت می ماند. بعد از اعلام آتش بس او هرگز حاضر به ترک جبهه نمی شود تا اینکه پدرش دنبال او می آید و ارمیا را با خود به خانه می برد. ارمیا نمی تواند خودش را با شرایط بعد از جنگ و شهر و خانه وفق بدهد و  انگیزه ای برای زندگی بدون دوستش مصطفی ندارد. دوباره به دانشگاه برای ادامه تحصیلاتش مراجعت می کند. اما آنجا هم با ناملایمت هایی که به جرم جبهه رفتن نثارش می کنند مواجه می شود و در آن فضا هم نمی تواند خودش را آرام کند به همین دلیل خانه را ترک می کند و بدون هدفی مشخص دست به سفر می زند که در این سفر با آدم های زیادی آشنا می شود که همه در معدن کار می کنند و مدتی به زندگی و کار در کنار آن ها می پردازد. اما بعد از مدتی حادثه ای غم انگیز اتفاق می افتد که ارمیا دیگر از خود بی خود می شود و هر چه زودتر خودش را به تهران می رساند و آن حادثه ای است که غم بزرگی بر دل همه ی مردم ایران می گذارد و آن فوت ناگهانی امام خمینی(ره) است. ارمیا هم مانند همه عاشقان و بی تابان ایشان در تشییع جنازه امام شرکت می کند اما...

علی هاجری
۰۲ مهر ۹۲ ، ۱۸:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر